چشمانم میسوزد. میمالمشان. در آن دنیا چشمانم شاکیتر از تمام اعضای بدنم لب به گلایه خواهند گشود. اما او اعتنایی نمیکند. ادامه میدهد. چیز بدی هم نمیگوید: جنتلمن باش، با دختر مردم خوب رفتار کن. از معدود لطفهایی که میتوانید در حق بچههایتان بکنید، یکی این است که آنان را مستقل و مسئولیتپذیر بار بیاورید. اگر اینجوری تربیت بشوند، دستکم میفهمند که وقتی بزرگ بشوند و در جایی کار کنند، دیگران مجبور نیستند جور آنان را بکشند و همه چیز را برایشان توضیح بدهند و جوری رفتار کنند که انگار طرف مقابلشان شاهدخت است. یکی از این بدنسازان بادکنکی هم میآید توو، دور بازویش از ران من کلفتتر. کسی که عقل داشته باشد خود را به این شکل درنمیآورد. معشوقش هم دست کمی از خودش ندارد. رنگ مویش از آن زردهای عقدهایست که آدم تا میبیند، میخواهد بالا بیاورد. یک دستش در دست پسره و دست دیگرش در کار پایین کشیدن مانتوی کوتاهش. اسپرسو سفارش میدهند و میگویند کنار فنجان به جای یک شکلات سه شکلات بگذارند. خیلی میگردم ببینم کسی مجبورشان کرده اسپرسو بخورند؟ امروز از آن روزهای بدم است که به هیچ مرادم نمیرسم. چایم را سر میکشم و میافتم روی دور حرف زدن: جنتلمن بودن شایستهی همان مردان خارجی است که به ظواهر خیلی اهمیت میدهند و کارمزد اول خانمها و دوستت دارمها و صورتحساب رستورانهای قیمت را همان شبش نقد میکنند. تا آن نباشد، این نباشد. بماند که مرد ایرانی هم چندان توفیری با زن ایرانی ندارد و زن ایرانی هم با زن خارجی و زن خارجی هم با مرد خارجی و در نتیجه مرد ایرانی هم کموبیش به بدی همان مرد خارجیست. عصبانی میشود: چارهای نداریم، باید با هم مدارا کنیم. بحث را عوض میکند: ظاهراً به او گفته که قبلاً میخواستهایاش، میگویم تا از همین حالا بدانی که من این را نگفتهام، البته بهش گفتم این مال خیلی وقت پیشه. بله، خیلی وقت پیش. چقدر؟ هفتهشتسالی. برای خود عمری است. یعنی آنقدری که بخشی از خاطراتش را از یاد ببری و بتوانی به دلخواه خودت به آنها شاخ و برگ بدهی. میپرسم علیامخدره قصد ازدواج ندارند؟ میگوید علیامخدره مردهای متأهل دوروبر خود را که میبیند به مجردها فرصت نمیدهند، پشت دست خودش را داغ میکند. میگویم بله، حق دارند، نه که خودشان مریم باکره تشریف دارند و در آغوش نوید و حافظ و هادی و یک دوجین پسر و مرد دیگر وول نمیخورند. فکر میکند تنهاست، هنوز هم فکر میکند کسانی که دیگران را به انواع و اقسام کثافتکاری متهم میکنند، خودشان پاکترین موجودات عالماند. چقدر باید بگذرد تا بفهمد این حرفها چیزی نیست جز شیوههای دفاع از خود، توجیه کارهای خود، گریز از خود رذل؟ تا اینجا نفهمیده، پس بعد از این هم نخواهد فهمید. میزنیم بیرون. دارد باران میبارد. دیوارنوشت سیاه شبم را میسازد: لاتیانه زندگی کنید، نه لاشیانه...
خسته ترینم.......برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 29