3714

ساخت وبلاگ

امکانات وب

آه، دزیره، به خیالم آنجا چیزی گرفتارم کرده است. شب‌ها از رویایش خواب به چشمانم نمی‌آید. می‌دانم که راه درازی در پیش دارم، می‌دانم که زمستان‌های سختی دارد، می‌دانم که شاهان و امپراتوران، که اکنون از ترس دست برادری به سویم دراز کرده‌اند، چشم‌به‌راه فرصت‌اند تا از پشت به من خنجر بزنند، می‌دانم، دزیره. شاید تمام زحماتم را به باد دهد اما، اما تا به این کار دست نزنم و مسکو را مال خودم نکنم، از خواب شیرین شب محروم خواهد بود. سردارانم با آن کلاه‌های عقاب‌نشانشان بروند پی کارشان، توصیه‌های آنان به درد خودشان هم نمی‌خورد، من تمام اروپا را فتح کردم، پس چرا از عهده‌ی این یکی برنیایم؟ این که تکه‌ای از اروپاست. تو چه فکر می‌کنی دزیره؟ به نظر تو این قمار است؟ می‌برم یا می‌بازم؟ آیا به جنون قدرت دچار شده‌ام؟ آه، دزیره، زمستانش سخت بود، یخبندان بود، سربازانم تلف می‌شدند، سپاهیانم فوج‌فوج گریختند، به خیالم آنجا چیزی گرفتارم کرده بود...

خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 35 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:39