3713

ساخت وبلاگ

امکانات وب

کتابی را اتفاقی برمی‌داری، ورق می‌زنی، تصادفی صفحه‌ای را باز می‌کنی و می‌خوانی، متوجه بعضی چیزها نمی‌شوی اما اعتنایی نمی‌کنی، با خوشدلی فکر می‌کنی پیش‌تر که بروی لابد متوجه تمام قبلی‌ها هم خواهی شد، با سختی‌هایی که بر سر شخصیت اصلی می‌آید هم‌دردی می‌کنی، که این از لطف توست، حتی گه‌گاه حق را به او می‌دهی، اما آنجایی که به حرف عالم و آدم گوش نمی‌دهد و پشت پا می‌زند به امکان ورود به جهانی دیگر از دستش عصبانی می‌شوی، درستش همین است، مسخره‌ی پدر نویسنده‌ایم، نه، یک جای داستان می‌لنگد، ممکن نیست، طبیعی است، از جا می‌پری و سرخ می‌شوی و بد و بیراه می‌گویی و کتاب را می‌بندی و به گوشه‌ای می‌اندازی تا همان آدم، همان‌جا، به همان زندگی خیالین خود ادامه بدهد و از بدبختی به بدبختی دیگری بغلتد و تو ککت نمی‌گزد که سرانجامش چه می‌شود، بله خانوم، باهاتون موافقم، از سرانجام برخی داستان‌ها نباید خبردار شویم، از سرانجام برخی آدم‌ها هم...

خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 31 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:39