آدمی ای آدمی...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

حالا بر بالای کوه ها برف نشسته است. بر زمین هم. برفی نرم. حالا قله ها از دید محو شده اند. حالا رد پاهای رفتن بر روی برف نقش می بندند. حک می شوند و می مانند. سپس آفتاب می تابد. برف ها آب می شوند. یخ ها آخرین ها بوسه ها را هم بر گونه ی خشک زمین می زنند. حالا باد می آید و می وزد و کوران می کند. برق را می کشد و مبارزمی طلبد. به کنج ترین گوشه اتاق سرک می کشد و آنگاه جهان را تاریکیِ شگرفی پر می کند. سپس شمع ها به شب سلام می دهند. عاشقان، پروانه وار نرد عشق با شمع می بازند. پس بوسه هایی گرم، شب سرد را  تسکین می دهند. حالا کودکان شروع به هجا کردن اسمت کرده اند. سپس آدم بر زمین فرود می آید. بسیار شبیه آن هنگامیست که از بهشت بر زمین فرود کرده بود. تنها سیاهی پررنگ تر شده است. حوا در کنارش نیست. حوا حالا عاشقان بسیار دارد. حالا دیگر شیطان به سراغ حوا نمی رود. شیطان جوان تر از همیشه است. شاداب تر، سرزنده تر،  خوش حال تر. از جهانی که ساخته،  راضیست. از آدم هایش، رنگ هایش، گریه هایش، خون هایش. خضر در گوشه ی عزلن نشسته بر سرگردانی موسی خیره شده است. ابراهیم دیگر خسته است از بت شکستن. از تبر. حالا دیگر دوست دارد تبر را بشکند. کمی از دست راستش سوخته است. دیگر شک دارد. اطمینان بدرود گفته است. ملاصدرا دارد کلمه به کلمه، "ساقی" را می سراید. ببخشید.نمی سراید. گریه می کند.کلمه به کلمه گریه می کند.  لوط خسته از طعنه و دلگیر از مردمان، در لبه عذاب زندگی می کند. حالا ماه جرعه جرعه خون خورده، به لیلا فکر می کند. حالا مجنون، جنون را بر صحرا می افکند.  حالا رابعه در حال نفرین حسن بصریست. حالا شوریده به زوربا درس زندکی می دهد. حالا عشق مرده، سیگار سوخته و شراب... حالا دیگر تمام سه تارها را سر بریده اند. حالا شوریده به۵ مردود شدن در شین عشق می اندیشد. حالا سایه ی سنگین تسلیم همه را غارت کرده است. حتی آن هایی را که روزگاری با بوسه و آغوش، با دلبری و طنازی شهر را به تاراج می بردند. حالا خسته حالا شوریده حالا شیفته حالا گم گشته و حیران حالا بارانی بغضی ابری...
+ نوشته شده در  یکشنبه سوم دی ۱۳۹۶ساعت 19:47  توسط شوریده  | 
خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 117 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 22:21