که می گذره...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

لحظه ای که که چشمم به آن برگه ی لعنتی افتاد، از شدت عصبانیت نزدیک بود گریه کنم. خواب به چشمم نیامد و با علی مریدی در آن هوایِ سردِ شب در محوطه قدم زدیم و کیرمان را در این جا و آن جایِ سربازی نمودیم. حس پرنده ای بال و پر شکسته ای را داشتم که لانه اش را آتش زده باشند و اقامتگاه بعدی اش که ده ساعت با آن فاصله دارد، برایش شبیهِ آن ورِ دنیا باشد. آواره و ویران، خانه خراب و پر اضطراب. اما حالا آرام ترم. یعنی دایورت کرده ام بر روی تخمِ مبارکِ چپم. بله. درست می گویید. ما همیشه از داشته هایمان حرف می زنیم و مایه می گذاریم...

+ نوشته شده در  شنبه دوم دی ۱۳۹۶ساعت 4:54  توسط شوریده  | 
خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 95 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 22:21