حالا دیگر شما را با بویِ گلِ سرخ کاری نیست. حالا دیگر شما با عشق و با دوست داشتن بیگانه شده اید. حالا دیگر شما با قناری ها قهر کرده و پنجره را برای همیشه بر رویِ صدایِ قمری هایِ عاشق بسته اید. حالا دیگر شما در راهی قدم گذاشته اید که سرانجامش شیطان است. حالا دیگر شما را با نور و روشنایی کاری نیست. حالا فقط باید در کنجی نشسته و زانویِ غم بر بغل گرفته، به سرنوشتِ ملعون و منحوسِ خویش گریه کنید. حالا دیگر خداوند هم شما را و هم نامتان را فراموش کرده است...
برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 101