حالا چه زمهریر سردی...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

یک بود. فروردین بود. تو پیراهن یقه مردانه ی سفید پوشیده بودی. تو گره پاپیون قرمزت را آنقدر محکم بسته بودی که انگار اگر همه ی جهانیان هم جمع بشوند نمی توانستند آن را باز کنند. و موهایت را...موهایی را که مردم به آن مشکی می گفتند زا چون شاخسارهای بید مجنون جوانی بر دو سوی شانه ات رها کرده بودی. و بر لبانت.. بر لبانی که حسادت خوشه های انگور را بر می انگیختند... بر لبان خیس و جاندارت... لبخندی نشانده بودی که از انار سرخ تر و از گیلاس شیرین تر بود. و در چشمانت... چشمانی که سیاهی آنان، شب را محبور به پوشیدن ردای شرم و حیا می کردِ نوید بکرترین باغ های بهشت خودنمایی می کرد...یک بود. فروردین بود. نوبهاران بود...

خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 108 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 21:32