قضیه این بود که تو آتش می افکندی و من خرقه یِ ابراهیمم را در خانه جا گذاشته بودم.
قضیه این بود که تو بت بودی و من تبر نداشتم.
قضیه این بود که طوفان به پا می کردی و من جایِ ساختِ کشتی را گم کرده بودم.
قضیه این بود که تو در تپه هایِ جلجتا قدم می زدی و من از نجاری هیچ نمی دانستم... خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 127 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 21:32