3507

ساخت وبلاگ

امکانات وب

همیشه‌ی خدا نیشش تا گوشش باز است و همیشه که نیشش را به این شکل تا گوشش باز می‌کند و دندان‌های زرد و نامرتب خود را به نمایش می‌گذارد، یادم می‌آید که چقدر از این آدم‌هایی که همیشه نیششان تا گوششان باز است بدم می‌آید. آخر چرا یک آدم باید همیشه بخندد و نیشش تا بناگوشش باز باشد؟ جز اینکه کسخل است؟ و حتی نمی‌داند که کسخل است؟ در این مورد که مطمئنم کسش خل است. امروز وقتی که نیشش را مثل همیشه تا گوشش باز کرد، گفتم تو ماشروم می‌زنی که همیشه به شکل شنگولی و نیشت تا گوشت باز است؟ نیشش را تا گوشش باز کرد و گفت نه، ماشروم مال بچه‌مچه‌هایی مثل توئه. بعد ناگهانی و جوری که اصلاً نفهمیدم کی، چطوری، دستش را به جیبش برد و آن قرص‌‌های قرمز را بیرون آورد، دستش را باز کرد و با اشاره به آن‌ها گفت ترامادول نمی‌خوای؟ گاهی به این یک‌رنگی دل‌زنک خاله‌زنک‌وار بی‌پرده‌ی زندگی‌اش فکر می‌کنم. همیشه که بیکار می‌شود، که خیلی وقت‌ها بیکار است، اینستاگرام را باز می‌کند و غرق می‌شود در گرداب غذاهای چرک خالی از طعم و ویدیوهای طنز خالی از ذوق. به این هم فکر می‌کنم که به احتمال زیاد چنین آدمی فقط با لذت جسمی، با لذت جسمانه، با لذت جسمانی، کار دارد و لذت روحی برایش غریبه است و مفهومی ندارد. از جمله‌ی آدم‌هایی است که حس خنثایی به آنان دارم؛ نه از آنان بدم می‌آید و نه خوشم. همان‌هایی که نام همسر خود را در گوشی عشقم/ عزیزم/ جانم/ زندگی‌ام ذخیره می‌کنند و هرازگاهی با زنانی گران و زنایی ارزان به آنان خیانت. قیافه‌اش در آن صبح هم یادم نمی‌رود که قافیه را باخته بود و رنگش پریده و ریده بود تووی شلوارش و رعشه داشت از ترس و بی‌قرار بود از لو رفتن یا خطر لو رفتن و بیش از آنکه در بند فهمیدن زنش باشد در فکر باخبر شدن پدر بود. حتی همان وقت که نزدیک بود با زنی دیگر در حال انجام فرایض گرفته شود، نیشش را تا گوشش باز کرد و دستمال سفید داخل جیبش را نشان داد و گفت حیف، قسمت نبود کثیف بشه. بامزه است اما بیش از حد؛ بانمک اما زیادی. دل من را که می‌زند، نمی‌تواند جدی باشد و من نمی‌توانم آدمی را جدی بگیرم که همیشه نیشش تا گوشش باز است و فکرش لای لاهای پاهای زن‌های دیگر. لابد در آغاز سکس هم نیشش را تا گوشش باز می‌کند و می‌گوید باز کن و در پایانش هم باز نیشش را تا گوشش باز می‌کند و می‌گوید ببندد. به پسر محجوب و مؤدبش فکر می‌کنم. به پدری که می‌توانست و می‌تواند باشد اما نیست. به همسرش. به حرف آن نادانی که فساد را می‌انداخت به گردن زن‌ها و خودش را خلاص می‌کرد. به دید محدود او. به دید محدود این. به دید محدود این‌ها. به موهای سفید لای سیاهی‌ها و سیاهی‌های زیر چشم و سیاهی‌های زندگی و پوست چروکیده و عقل نابالغ، نپروده، کارنکرده، نتراشیده. به لذتی که از زندگی می‌برد با این نادیدگی. پیغمبر گفته بود بهشت ازآن احمق‌هاست. به نظر من دنیا هم...

خسته ترینم.......
ما را در سایت خسته ترینم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 89 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 17:14