ما آدمها جوری زندگی میکنیم که انگار هیچوقت نخواهیم مرد و جوری میمیریم که انگار هیچوقت زندگی نکردهایم. پس چرا عبرت نمیگیریم؟ حتماً باید یکی از ستونهای ایوان مدائن یا آکروپلیس را بتپانند توویمان تا به خودمان بیاییم و بفهمیم که دنیا لاشهی سگ است و بل بدتر؟ دیگران کشتند و ما خوردیم و ما خواهیم کشت تا دیگران بخورند. با کمال تأسف باید عرض کنم که اگر هر نانوایی نان خودش را میشناسد، خدا هم ما را خوب میشناسد و میداند که ما را با چه و چگونه و چرا ورز داده است و برای همین گفته الانسان ان لفی خسر. بله. خدا معمولاً تعارف ندارد. خدا اصلاً تعارف ندارد. و چه خوب که تعارف ندارد. ما آدمیم. یا گمان میکنیم که هستیم و این گمان به حدی واقعی است که نمیخواهیم باور کنیم نیستیم یا حتی در پی آن باشیم که هستیم یا نیستیم. آدم غافل خودعاقلپندار تافتهی جدابافتهپندار که ختم میشود به قضاوتهای ابلهانه و رویاهای ابلهانهتر و سرانجام ابلهانهترین تصمیمها. پس چرا عبرت نمیگیریم؟ آیا کودنی چیزی هستیم؟ آیا عقل نداریم؟ یا داریم و بلد نیستیم از آن استفاده کنیم؟ یا هدفمان از گردش در این جهان فقط چریدن است و نه دیدن عاقبت مکذبان؟ یا معتقدیم که یک مصیبت به از صد نصیحت؟ تا سنگی نباشد سری عاقل نخواهد شد و به خود نخواهد آمد و عبرت نخواهد گرفت و جوری زندگی خواهد کرد که انگار هرگز نخواهد مرد و اولین آدمی است که خلق میشود، اولین نوزاد و اولین کودک و اولین دختر و اولین زن و اولین قهرمان و اولین میانسال و اولین کهنسال و اولین مرده؟ من جوری زندگی میکنم که انگار اصلاً نخواهم مرد و جوری خواهم مرد که انگار اصلاً زندگی نکردهام. چقدر عبرت نگرفتم، چقدر گند زدم به هر چه هست و نیست. چقدر یکدنده و لجوجم که همین لحظه تصمیم گرفتم از این پس هم از چیزی عبرت نگیرم و در کنار آموختن شنا و اسبسواری به آموختن عبرتنگیری هم ادامه بدهم و سرم را بکنم تووی برف و قبول نکنم که هر لحظه در لبهی پرتگاه هستم و یک غفلت یعنی یک عمر خسران. اَه. چقدر خستهکننده. اصلاً برنامه را عوض میکنم. من آدم نیستم و نمیدانم که آدمها چه گوهی را چگونه میخورند و چرا جوری زندگی میکنند که انگار هیچوقت نخواهند مرد و جوری میمیرند که انگار هیچوقت زندگی نکردهاند...
خسته ترینم.......برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 75